دو تخته کوچک باشد به اندام نعلین که بافندگان بوقت بافندگی پای بر آن گذارند و بردارند. (برهان). چوبی باشد که جولاهه در وقت کار کردن پای بر آن نهد. پاوزار. معلّی. و رجوع به پاافزار و پای افزار و پااوزار شود
دو تخته کوچک باشد به اندام نعلین که بافندگان بوقت بافندگی پای بر آن گذارند و بردارند. (برهان). چوبی باشد که جولاهه در وقت کار کردن پای بر آن نهد. پاوزار. معلّی. و رجوع به پاافزار و پای افزار و پااوزار شود
تختکی که جولاهگان پای بر بالای آن نهاده بفشارند. (جهانگیری). و رجوع به پااوزار و پاافزار و پای افزار شود: غیر نعلین و گیوه و موزه غیر مسحی و کفش و پای اوزار. نظام قاری (دیوان البسه)
تختکی که جولاهگان پای بر بالای آن نهاده بفشارند. (جهانگیری). و رجوع به پااوزار و پاافزار و پای افزار شود: غیر نعلین و گیوه و موزه غیر مسحی و کفش و پای اوزار. نظام قاری (دیوان البسه)
پاافزار. پافزار. هم لخت. پاپوش. کفش و موزه و امثال آن. پوزار. مداس. مدواس. (شرح قاموس) : زاهد... جائی طلبید که پای افزار گشاید. (کلیله و دمنه). مرد در جوی را بدریابار جان و سر دان همیشه پای افزار. سنائی. طرب زآنگونه بر شاه اشتلم کرد که پای افزار جست و پای گم کرد. امیرخسرو دهلوی. ، چوبی به اندام نعلین که جولاهگان و بافندگان به وقت بافندگی پای بر آن گذارند و بردارند. (برهان). پای اوژاره. پاافشار. لوح پا
پاافزار. پافزار. هم لخت. پاپوش. کفش و موزه و امثال آن. پَوزار. مَداس. مَدواس. (شرح قاموس) : زاهد... جائی طلبید که پای افزار گشاید. (کلیله و دمنه). مرد در جوی را بدریابار جان و سر دان همیشه پای افزار. سنائی. طرب زآنگونه بر شاه اشتلم کرد که پای افزار جست و پای گم کرد. امیرخسرو دهلوی. ، چوبی به اندام نعلین که جولاهگان و بافندگان به وقت بافندگی پای بر آن گذارند و بردارند. (برهان). پای اوژاره. پاافشار. لوح پا